در تمام موارپذیرفتن این که افسردگی باعث ناتوانی ما شده واقعاً چه چیز مثبتی می تواند داشته باشد؟
شاید بگوییم “ما که از قبل هم این موضوع را میدانستیم و به خاطر همین هزینه های زیادی را صرف درمان خودمان کردهایم” اما اگر واقعاً بپذیریم که ناتوان هستیم، به شکل متناقضی نیروی تازه ای دریافت خواهیم کرد. انگار رودخانهای که تا امروز غم و اندوه ما را آبیاری می کرد و باعث رشد آنها می شد راهش را کج کند و برود.
شاید بگوییم “سردرگمی ما که هنوز برطرف نشده است، اینها چگونه واقعاً کار میکنند” وقتی اقرار می کنیم که شکست خوردهایم، غرورمان از بین میرود. زمانی که بپذیریم ناتوانیم و در کنارمان فقط دوازده قدم و رابطه دوستانه با اعضا وجود دارد، مثل این است که اشعه نور به جسم و قلبمان بتابد و بگوییم “خوب تمام عمر داشتم مسیر افسردگی را می رفتم اما حالا می خواهم به روش شما زندگی کردن را امتحان کنم”.
در تمام موارد انحرافات شناختی و طرز تفکر اشتباهی که منجر به افسردگی م شده بود، قطعاً من مقصر بودم.
در مورد من تمام انحرافات فکری ام ناشی از رنجش اساسی و اولیه من از خداوند بود چون زندگی آنطور که من می خواستم برایم پیش نرفته بود. این رنجش منشاء انحراف فکری من در تمام رنجش هایم بود.
ریشه اصلی این انحراف در مورد خداوند و زندگی چه بود؟ یکی از ریشه هایی که پیدا کردم حسادت بود. من تمام طغیان های حسادت در زندگی ام را بررسی کردم و برای ریشه کن شدن یک یک آنها دعا کردم. فهمیدم که من به همه زنهای جوان تر و زیباتر از خودم حسادت می کردم، من به همه ادمهای پولدارتر از خودم حسادت میکردم، من به همه آنهایی که از من باهوش تر هنرمند تر و فعالتر بودند حسادت میکردم.
خندهدار است در مورد همه آدمها و موفقیتهایی که میشناختم نشانههایی از حس حسادت در خودم پیدا کردم. با نگاهی به فرهنگ جامعه خودمان سعی کردم بفهمم که منشاء بعضی از این حسادت ها کجاست.
مفهوم سنت های دوازده گانه افسردگان گمنام
از نظر کسانی که اکنون در حمایت انجمن افسردگان گمنام هستند، این انجمن تفاوت بین بدبختی و خوشبختی و در بسیاری موارد تفاوت بین مرگ تدریجی و زندگی هدفمند را نشان داده است و البته برای افراد افسرده که هنوز به انجمن دسترسی پیدا نکردهاند هم این مطلب صدق میکند. بنابراین هیچ جمعیتی به اندازه ما به این که به طور مداوم با یکدیگر در ارتباط و همبستگی باشیم و برای همدیگر موثر باشیم نیاز نداشته است.
اعضای انجمن ما میدانند که باید با یکدیگر همکاری کنند و با هم متفق القول باشند وگرنه اکثرمان در تنهایی از بین خواهیم رفت ما معتقدیم سنت های دوازده گانه افسردگان گمنام بهترین جواب و تجربه ما به این سوالات است که:
۱. چگونه انجمن افسردگان گمنام می تواند بهترین کارایی را داشته باشد؟
۲. این انجمن چگونه توانسته و می تواند یکپارچه باقی بماند و از میان نرود؟
هر سفری در زندگی با اولین گام آغاز می شود. امروز شما یک گام بزرگ به سوی رشد شخصیتی و آرامش برداشته اید.
افسردگی، تجربه ای است که ما به تنهایی نمی توانیم از شرش خلاص شویم. تجربه ای که نیاز داریم بر روی آن کار کنیم و به زمان احتیاج داریم. در افسردگان گمنام بر این باور هستیم که قبل از شروع و دیدن تغییر، لازم است به طور منظم در جلسات حضور یابیم.
ما دریافتیم اگر خواهان تغییر و شروع یک حس بهتر هستیم باید بهای آن را در زندگیمان بپردازیم و شروع به تغییر دادن نحوه تفکر، اعمال و احساساتمان کنیم.ما درمان های معجزه آسا و راه های میانبر نداریم. اگر به خودتان فرصت دهید و به طور منظم به جلسات بیایید، به آهستگی شروع به مدیریت زندگی تان خواهید کرد ، به این معنا که خود ارباب زندگیتان می شوید نه آنکه در کناری بنشینید و به افسردگی اجازه دهید که شما را منزوی و احساسات تان را تحت کنترل بگیرد.
ما نیز مانند شما بودیم اگر بر روی روی اصول افسردگان گمنام کار کنید نتیجه خواهید گرفت. افسردگان گمنام بر این باور است، کسی که به گروه مراجعه میکند و تمایل به تغییر دارد هر زمانی که مایل است می تواند شروع کند آمدن به یک گروه خودیار مانند پوشیدن کفشهای نو است ابتدا ممکن است کمی سخت به نظر بیاید اما اگر تسلیم شوید و مدتی به پوشیدن آنها ادامه دهید مانند کفش های قدیمی تان می شوند.
معنی افسردگی در واقع احساس عدم ارتباط ، جدا بودن و منزوی بودن است.افسردگی یا مالیخولیا بیماری جوامع مدرن است.در هنگام افسردگی میل شدیدی که برای جدا کردن خودمان از دیگر انسان ها و همچنین دیگر چیزها داریم باعث می شود که با خودمان به همان میزان قطع ارتباط کنیم.
پایه رشد و بهبودی در افسردگان گمنام این است که شخص افسرده بپذیرد که اداره زندگی از کنترل و اختیارش خارج شده است (حتی در مواقعی که برای کشتن خود سعی و تلاش می کرده است).سپس این باور را پیدا می کند که نیروی برتر از خودش میتواند سلامتی روان را به وی بازگرداند و در این هنگام تصمیم بگیرد که ذهنش را به مراقبت خدایی که خودش درک کرده است بسپارد.
این موضوع خیلی مهم نیست که افسردگی را یک بیماری به حساب بیاوریم و یا یک اختلال ذهنی و عقلی بلکه مهم این است که لازم است مردم در برابر خودشان و احساس شان مسئولیتپذیر باشند.
ما متوجه شدیم که تنهایی و دوری از دیگران اولین علامت افسردگیمان است و ارتباط با کسانی که تجربه افسردگی دارند راه خروج از آن است. در گذشته باور داشتیم که ناکافی و بی ارزشیم اما اکنون به دنبال باورهای جدید و مثبت درباره خودمان هستیم. ما به مرور به این باور رسیدیم که راه دیگری برای نجات از افسردگی و این جهنم پوچ وجود دارد، فقط کافیست تصمیم بگیریم تا باورها، افکار، احساسات و روابطمان با دیگران را تغییر دهیم و از نیروی برتر بخواهیم تا در مسیر بهبودی به ما کمک کند زیرا در گذشته آنقدر خود محور بودیم که در زندگی جایی برای خداوند و نیروی برتر وجود نداشت.
اکنون وقت آن رسیده به قسمت دیگر وجودمان هم توجه کنیم ، همان قسمت که مشتاق تغییر است . صدای ضعیف اما پر امید از درونمان می گویید تو هم می توانی شاد باشی . فقط کافی ست با رفتن به جلسه ریسک کنی.
مسئول کمیته نشریات: ۰۹۳۳۶۰۱۶۷۴۰